91/11/28
11:1 ع
بعد از جشنواره ی سنگین فجر و خودنمایی رنگین هنرپیشه ها و متلک پراکنی های ننگین برخی برندگان جوایز، امروز دومین جلسه ای بود که جامعه القرآن رشت ما را به استمداد طلبید. بزرگترین مرکز آموزش قرآنی که به همت حجه الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی طباطبایی در سراسر کشور مشغول تعلیم قرآن و تربیت اسلامی این ممکلت است، با مشکلات بسیار سخت اقتصادی و مالی مواجه است. از یک سو تعلیم قرآن و فراگیر کردن آن، با اخذ هزینه های گزاف به سان سایر کلاس های آموزشی، منافات دارد و از یک سو هزینه های مختلف این فعالیت مقدس شوخی بردار نیست. در این مراکز قرآنی کسانی در حال جهاد مخلصانه هستند که به حقیقت می ستایم شان، مدیران و مربیان قرآنی که تمام وقت در حال تعلیم قرآن به سنین مختلف و جنسیت های متفاوت هستند و با چند مرکز در هر استان بار کاهلی مسئولان دولتی و حوزوی را در نشر فرهنگ قرآنی به دوش می کشند.
مربیانی که به ازای هر ماه فقط بین 30 تا 50 هزار تومان اجرت که چه عرض کنم! هدیه، دریافت می کنند که حتی کفاف هزینه های ایاب و ذهابشان را هم نمی دهد، اصلاً با شهریه های ناچیزی که به ازای هر ماه کمتر از 20 هزارتومان از قرآن آموزان اخذ می شود، چگونه می توان توقع داشت که هم هزینه های اجاره بها، هم نگهداری، هم امکانات، هم ایاب و ذهاب و هم هزینه ی اساتید قابل پرداخت گردد، باید مرد برای این مشکل، به خدا اگر جان دهم از این غم به حق است.
در شرایطی که ثانیه ثانیه ی هنرپیشه ها و کارگردان هایی که بر علیه اصول و فروع دین هنرفروشی می کنند، برای مسئولان فرهنگی این کشور ذی قیمت و با ارزش است، به چه حسابی کسانی که عمرشان را هنرمندانه وقف تربیت قرآنی فرزندان این آب و خاک می کنند، باید اینچنین با سیلی صورت خود را سرخ نگاه دارند، آقای وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیایید و لطفی بکنید و این عنوان شغلی تان را کمی مسئولانه نگاه کنید و یا کمی سبکشان کنید تا لااقل دل رنجور فرهنگ سازان واقعی این کشور اینچنین به درد نیاید.
به جای آن وزیر و دولت مردانی که به این هنرپیشه ها کمک های چندصد میلیونی می کنند و ایشان را حج می برند، بنازم به همت آن بنده ی خدایی را که خانه ی هرچند کلنگی اش را وقف بخشی از فعالیت های گسترده ی جامعه القران رشت نمود و من می سوزم از این که ناتوانم از کمک شایان توجهی به این سنگر مقدس. از فرط ناراحتی، نوشتن هرکلمه ای جز افسوس و ناراحتی گلویم را می فشارد، بر این هزینه ها که پای هنرهای غیردینی و ترویج بی دینی ها ریخته می شود و پای قرآن عزیز هزینه نمی شود، انگار نه انگار که یکی از شافعان و شاکیان بزرگ در محشر همین قرآن مجید است.
دلم می سوزد از این که آموزش و پرورش که به قول خودش وظیفه ی تعلیم وتربیت فرزندان این ملت را برعهده دارد، نه تنها کمکی به این جهادگران نمی کند، بلکه برای گواهی های این معتبر ترین مرکز آموزش قرآنی نیز هیچ اعتباری قائل نیست، کودکی که از 4 سالگی تا 6 ساله ای مراحل روخوانی، روان خوانی، ترتیل و تجوید را طی کرده است در مقابل فرزند یک فرهنگی برای ثبت نام در مدرسه ی شاهد هیچ شانسی ندارد و این هم از محبت های وزارت آموزش و پرورش است که نه تنها هیچ کمکی به این مراکز تعلیم و تربیت قرآن نمی کند که حتی اعتبارشان را نیز زیر سوال می برد.
دلم می سوزد برای حوزه ی علمیه و دفاتر ائمه ی جمعه و مراجعی که حاضر نیستند به این مراکز نشر قرآنی کمک شایانی بنمایند و در کنار این هزینه های گزافی که برای ساخت حوزه ی علمیه و متأسفانه بعضاً مراکز تجاری (مثلاً در شهرستان رشت) و دادن شهریه به برخی روحانیون غیر مستحق (نه طلاب در حال تحصیل)، می نمایند، حاضر نیستند این باب مقدس را کمی بیشتر بازنمایند.
دلم می سوزد از این که وزارت ورزش و جوانانی که باید در خدمت جوانان باشد و برای فرهنگ و تفریح سالم جوانان این کشور هزینه کند، فقط می تواند میلیاردی پول به پای بازیکنان بعضاً بویی از فرهنگ و جوانمردی نبرده اند و برخی به اصطلاح فعالان عرصه ی جوانان بریزد و باشگاه های فرهنگ و تربیت انسان های وارسته که جوانمرد تربیت می کنند به قدر استوک کفش برخی فوتبالیست ها نیز جایگاهی نداشته باشند.
طولانی شدن این دلنوشته فقط از درد و تألمی است که به عمق وجود حس می کنم وگرنه خلاصه اش می شود این که: جامعه القرآن نمادی مقدس از خصوصی سازی در عرصه ی نشر فرهنگ اسلامی است و روز به روز به سوی محدودیت و تعطیلی گام می نهد، پس فریاد می زنم از این که چرا وقتی یک روحانی با خلوص، مثل حجه الاسلام طباطبایی، عَلمی را الم مندانه و یک تنه به دوش کشیده است، آنها که بودجه های دولتی و وجوهات شرعیه در اختیار دارند، قلم شدن دستِ علمداران فرهنگی را حتی نظاره هم نمی کنند؟!
اصلاً از خیر آقایان گذشتیم، بزرگواران و فعالانی که دستشان به دهانشان می رسد، آنچه در چنته دارند در این عرصه رو کنند، امروز پسرم، چراغ اول را روشن کرد و قرارشد 40000 تومانی را که در حساب پس انداز داشت و می خواست برای خرید پکیج رباتیک هزینه کند را به معلم قرآنش کمک کند، پسر 11 ساله ام نگران عزت و آبروی معلم 24 ساله ی قرآنش در عید است، می فهمد که معلمی که 30000 تومان حقوق ماهانه اش است در این وانفسای گرانی و خصومت دشمنان ایران اسلامی، چه می کشد، و کاش مسئولان و متولیان فرهنگی ما هم لااقل این قدر را می فهمیدند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.